، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

پرنسس زیبای ما

آتریسای شب زنده دار

رمضان مثه یه سفرآسمونیه که مقصدپروازاون جزیره زیبای مغفرت ورحمت الهی ست ,مدت پرواز30روز ,هرروز16ساعت ,که تاارتفاع عرش الهی پروازخواهیم کرد,درطول این پرواز,کشیدن سیگار,خوردن وآشامیدن وهرگونه گناه اکیداممنوع می باشد. چه خوب است که دراین سفربتوانیم کمربندایمانمان رابسته نگه داریم وازاستفاده کردن هرگونه وسیله ای که ارتباط ماراباخالق یکتایمان مختل می کندجداخودداری کنیم چراکه خلبان این پرواز شخص حضرت دوست به ماخوش آمدخواهدگفت وفرشتگان مهمان نوازدرطول پروازدرخدمت ماخواهندبود. کاش بتوانیم برای آشنایی هرچه بیشتر باقوانین این پروازدستورالعمل سی جزئی موجوددرمنزل خودراحداقل روزی یک جزءباتدبیرمطالعه نماییم . چنانچه درطول پرواز تغی...
28 تير 1393

15ماهگیت مبارک

سلام عزیزترازجانم ,شیرین ترازعسلم ... سلام نابترازکیمیا,سلام داروندارم ... حال واحوالت بهتره که ازهرچیزی مهمتره وبهتره ...خداروهزاران هزار مرتبه شکر... سپاسگذارخدای مهربانی هستم که به خاطروجودنازنینت من روبه خودش انقدرنزدیک کرده ,تورومی بینم وبخاطرسلامتی جسمانیت خداروشکرمی کنم ,شب که میخوام بخوابم اگه اون روزبرات اتفاقی نیوفتاده باشه خداروشکرمی کنم واگه حتی اتفاق  جزئی افتاده باشه بازم ازاینکه خداهوامون روداشته وبدترنشده خداروشکرمی کنم... ,بابت غذاخوردنت ونخوردنت ,زمین خوردن ونخوردنت ,شادی وخوشحالی شیرین بچه گانت ,نق زدن وبهونه گیریهای بادلیل وبدون دلیل ومرحله به مرحله رشدوتکامل جسمانی وعقلانیت ....
20 تير 1393

آتریسای باارزش

زمانیکه مردی درحال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود,فرزند8ساله اش تکه سنگی رابرداشت وبرروی بدنه اتوموبیل خطوطی راانداخت ,مردآنچنان عصبانی شدکه دست پسرش رادردست گرفت وچندبارمحکم به پشت دست اوزدبدون آنکه به دلیل خشم زیاد,متوجه باشدکه باآچارفرزندش راتنبیه نموده است ... دربیمارستان به سبب شکستگی های فراوارن چهارانگشت فرزندقطع شد... وقتی پسرچشمان اندوهگین پدرش رادید ازاوپرسید:پدرانگشتهای منوقطع کردند.کی انگشتهای من درخواهدآمد؟؟؟!!! آن مردآنقدرمغموم بودکه هیچی نتوانست بگوید,به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بارلگدبه آن زدوحیران وسرگردان ازعمل خویش روبروی اتوموبیل خویش نشسته بود وبه خطوطی که پسرش روی آن انداخته بودنگاه میک...
18 تير 1393

یه اتفاق بد

الهی هم روزرامی سازی هم روزگاررا...                                                           امروز رازیباتربساز!!!!! سلام نازگل من   ازحال واحوالت نمی پرسم که حال خودم ازتوبدتره .... امروز صبح مثل همیشه وقتی خواستم بغلت کنم که ببرمت خونه مامان بزارمت وخودم برم شرکت ,ازخواب نازبیدارشدی ومن طبق معمول ناراحت ازاینکه توبایدبه خاطرکارمن زودازخواب بیداربشی اما توبازم مثل همیشه بااخلاق خوبت منوشرمنده کردی وبه من انرژی مثبت دادی که مامان اشکال نداره من زودازخواب بیدا...
15 تير 1393

گفتگوباخدا

الهه زیبایی...   خواب دیدم درخواب باخداگفتگویی راداشتم .خداگفت که میخواهی بامن گفتگوکنی؟گفتم :اگروقت داشته باشید.خدالبخندزدوگفت :من همیشه وتاابدوقت دارم... چه سوالاتی درذهن داری ؟گفتم چه چیزبیش ازهمه درموردانسانهاشمارامتعجب میکنه؟؟؟خداپاسخ داد... اینکه آنهادربودن دردوران کودکی ملول میشوند,عجله دارندکه زودتربزرگ شوندوبعدحسرت دوران کودکی رامی خورند... اینکه سلامتیشان راصرف به دست آوردن پول می کنندوبعدپولشان راخرج حفظ سلامتی می کنند... اینکه بانگرانی نسبت به آینده فکرمیکنندبه حدی که زمان حال فراموششان می شود,انچنان که نه درحال زندگی می کنندونه درآینده ... اینکه چنان زندگی می کنندکه هرگزنخواهندمردوآ...
12 تير 1393

دندون نهم ودهمت مبارک

سلام نازدونه ی شیطون من: این روزها که صبح برای اومدن شرکت ازتوجدامیشم اکثردقیقه هایم تنهابه تماشای عکسی ازتومی گذرندکه معصومانه ترین لبخندهارابرلب داری ومرادرمواجهه باچشمان بی مثالت که خیره به ناکجامانده اند,هرلحظه عاشق ترمی کندوبی خیال : بی خبال تمام هیاهوی اطراف برساحل زندگی باتوقدم می زنم .... بی خیال فکرهای پوچ وغلط ,دنیای خودم رابادنیای شیرین تونقاشی می کنم .... بی خیال تمام آنچه بایدباشد,تورادارم ,پس نگین عشق تورابرانگشت خودمی آویزم .... بی خیال همه رفت ها .....به داشته های خوددل می بندم .... امادرکنارهمه بی خیالیهادلم میخواهدقدم بزنم ...آزاد.رها.سبک بال ,ولی سرشارازاحساس برساحل گرم زندگیم.... این روزه...
5 تير 1393
1